معنی بر انگیزنده

لغت نامه دهخدا

انگیزنده

انگیزنده. [اَ زَ دَ / دِ] (نف از انگیزیدن، انگیختن) تحریک کننده. محرک.


دشمنی انگیز

دشمنی انگیز. [دُ م َ اَ] (نف مرکب) دشمنی انگیزنده. برانگیزنده ٔ دشمنی. خصومت انگیزنده:
هر نفسی کآن غرض آمیز شد
دوستیی دشمنی انگیز شد.
نظامی.

فرهنگ عمید

انگیزنده

برانگیزنده، تحریک‌کننده،
وادارکننده،

فارسی به عربی

فرهنگ فارسی هوشیار

انگیزنده

(اسم) کسی که تحریک میکند محرک محرض.


شوقیه در فارسی

انگیزنده


مهرانگیز

انگیزنده مهر و محبت، انگیزنده شوق و دوستی


غبار انگیز

(صفت) بر انگیزنده گرد و غبار، افسرده شونده.


گرد انگیز

(صفت) آنکه گرد بر پا کند غبار انگیزنده.


متحلم

‎ بر انگیزنده به برد باری، کودک پیه ناک


انگیزیدن

(مصدر) (انگیزید انگیزد خواهد انگیزید بینگیز انگیزنده انگیزش) انگیختن


اسف انگیز

دریغ انگیز (اسم) اسف انگیزنده باعث تا ء سف و افسوس.

حل جدول

بر انگیزنده

مهیج، محرک، مشوق

واژه پیشنهادی

انگیزنده محبت

مهر انگیز

انگلیسی به فارسی

monitor

انگیزنده

معادل ابجد

بر انگیزنده

349

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری